با دقت نگاهی به دیوار و در خوابگاه می اندازم. چرا این جا این همه کثیف است؟ از هم اتاقی که از اتفاق همکلاسی نیز است. می پرسم تا الان چطور در این جا سر کردید؟ می خندد و چیز دیگری نمی گوید. می گویم یک قلم و خودکار بردار و بنویس: تاید. مایع ظرفشویی، مایع دست شویی، اسکاچ، سیم، صابون، جوهر نمک... با تعجب نگاه میکند. میگویم شوخی نمیکنم. با کمی اکراه قبول میکند. با هم بیرون میرویم و همه را می خریم. بعد به جان دیوارهای آشپزخانه خوابگاه می افتیم. می ساییم و می شوییم و می روبیم و از در و دیوار آب سیاه چرک جاری میشود... لولهی فاضلاب گرفته است. با سرعت از پلهها پایین میروم و خودم را به اتاق نگهبانی میرسانم.. چوبی بر میدارم و چهار طبقه را بالا میآیم.. هنوز مجدانه در حال شست و شو ست... لولهی فاضلاب را با هر کلکی شده باز میکنیم. آب کثیف سیاه لوله میشود و در لوله پایین میرود. .. چهار ساعت شده است که میشوییم و میسابیم.. کم کم آب جاری شده از در و دیوار زلال میشود.. چه خوب شد؟
به هم اتاقی نگاه میکنم و میخندم. اولین روز را در خوابگاه به شست و شو گذراندیم. ساعت نزدیک ده و نیم شب است. خسته شدهایم و خوابمان گرفته. فردا هم باید دیوارهای اتاقها درها و پنجرهها را تمیز کنیم. فردا استاد از ما دربارهی کتابی که معرفی کردهاست خواهد پرسید و بیگمان اگر هیچ نخواندهباشیم ناراحت خواهد شد. دانشجوی دکتری باشی و درس نخوانده سر کلاس حاضر شوی؟ کتاب را در دست میگیرم و شروع میکنم به خواندن. چشمانم سیاهی میرود. فقط یک صفحه خواندهام.. خودم را با زور بیدار نگاه میدارم.. اما...
بازهم سلام باباي عزيز
گفتيد درس و خوابگاه و دانشگاه ..من خيلي وقت اينجا نيامده ام ... آزموون دكترا چي شد ؟ البته اگه فضولي نيست ها
پاسخ : سلام و درود فراوان.
خدمت شما عارضم شدیم دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی.
اما مکانش بماند برای بعد.
از این که پا بر خاک دیجیتالی کلبه ما گذاشتید بسیار بسیار بســــــــــــــــــــــیار خوسحالیم.
هیچ رقمه حاضر نیستم حتی یه روز هم اط شهرم خارج شم و تو خوابگاه باشم! یه خسته نباشید مفصل!
پاسخ : سلااام.
از خوبیهای خوابگاه اینه که هیچوقت معلوم نیست سرعت اینترنت کی به حد دلخواه می رسه که جواب دویت وبلاگیت را بدی. از اینکه این قدر دیر شد معذرت می خواهم.