یادداشــــت‌های خانــــــــواده‌ی مــــا
تبلیغ


نویسنده : بابا
تاریخ : یکشنبه 11 مرداد 1394
نظرات 0

پروین اعتصامی مادر بزرگ فروغ خزاد نام کتابی است از محمود کیانوش  بن جمال الدین محمد ابن عبد الرزاق مشهدی تهرانی لندنی. این کتاب در نقد آرای محمد رضا شفیعی در کتاب با چراغ و آینه است. با چراغ و آینه نام کتابی است شفیعی نوشته و البته اول کتاب هزار و یکی دلیل آورده که به جان عمه بیدل دهلوی و مادر بزرگ تی اس الیوت اسم این کتاب را از خودم در آوردم و به کسی و چیزی و نوشته‌ای ربطی ندارد و اگر هم ربط دارد فقط و فقط از باب توارد است. از آن جا که این کتاب را استاد گرامی به عنوان کتاب درسی معرفی نموده بود و در بین خروارها مطلب و خورده مطلب  سنگ ریزه ها به عنوان پرسش مطرح نموه بود پس حتما و حتما کتاب مهمی است. اما آقا محمود به همشهریش آقا محمدرضا ایراد گرفته که این چیزها چیه که تو می‌گویی. حواست را جمع کن. و از آن جا که  اولا محمود پنج سال از محمد رضا بزرگتر است و دوم هم که محمد رضا بچه دهاتی است و محمود شهری . محمد رضا شفیعی کدکنی هیچ جوابی به سخنان محمود کیانوش نداده است هیچ، حرفهای او را آویزان گوش خود نموده است.

کتاب پروین مادر بزرگ فروغ فرخزاد را ازاین جا - همین جا-  نه جای دیگر دانلود و مطالعه نمایید.

تعداد بازدید از این مطلب: 625
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 10


نویسنده : بابا
تاریخ : سه شنبه 04 شهریور 1393
نظرات 1

خودم بیکار و یارم گشته بیکار... دو تا ارشد دو تا تنها دو تا زار

دو تا انگشتری بردیم بندر....گرفتیم جای اون چن جعبه سیگار

..............................................................................

نشستم توی ماشین تا برم لار...که تا شاید ببینم یار پیرار

همه میگن رییس یک اداره است... ازش پرسم چه جوری رفت سر کار

تعداد بازدید از این مطلب: 357
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 10


نویسنده : بابا
تاریخ : یکشنبه 01 تیر 1393
نظرات 1

 

سرزمین آهن! من سورو را دوست دارم!

اخیرا که تلویزیون فخیمه ملی  پس از دوره‌ای فطرت از نو شروع به پخش سریال‌های مُعظم کره‌ای نموده‌است و آموزش تاریخ کره و افسانه‌ها و اسطوره‌های آن را مد نظر قرار داده ما نیز به اتفاق خانواده در این رویداد بزرگ فرهنگی و هنری شرکت می‌نماییم و ضمن التذاذ روحی و بصری به آموختن نیز می‌پردازیم.

اما این جا نیز عین کلاس درس ذهن این‌جانب مدام در پی ایراد گیری از آموخته‌های خویش است و نمی‌تواند آرام بنشیند:

آقا اجازه: مگر کره‌‎ای‌ها محرم و نامحرم سرشان می‌شود که با بعضی وقت‌ها به هم دست می‌زنند؟ مگر آن جا دلواپس ندارد بروند توی خیابان داد و فریاد بزنند؟

آقا اجازه: وقتی صحنه عزاداری مادر سورو پخش می‌شد این پرها را که روی او سینه او می‌گذاشتند یعنی چه؟ اصلا چرا این همه این صحنه طولانی بود؟ ضرغامی در پی آموزش چه چیزی به این جانب بود؟ متاسفانه به علت کج بودن دوزاری ملتفت نشدم یکی مرا ملتفت کند.

آقا اجازه: ان خانم که یقه پیراهنش آبی است و توی معبد کار می‌کند از چه چیزی نگه داری می‌کند؟ اصلا شغل او چیست؟


آقا اجازه: این‌ها که هیچ اثری از هیچ خدا و پیغمبری در فیلمشان نیست؟ چرا و چگونه مجوز پخش و انتشار گرفته‌اند؟

اما خوب همه چیزش هم بد نیست:

آقا اجازه: می‌خواهم نام دخترم را " بانو آیو" بگذارم تا مثل او شجاع و نترس و زیبا باشد اسم پسرم را هم سورو می‌گذارم چون او فرمانروای خوبی است.

آقا اجازه: به اولین جایی که سفر خواهم کرد کره است زیرا می‌خواهم سرزمین این رشید مردان را ببینم.

آقا اجازه: تاریخ دنیای مدرن  از کره شروع شده است. چون آن‌ها اول اهن را کشف کردند. و اگر آن‌ها این کار را نمی‌کردند الان ما هیچی نداشتیم.

پس نتیجه می‌گیریم که این سریال بسیار آموزنده است.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 313
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 23


نویسنده : بابا
تاریخ : پنجشنبه 29 خرداد 1393
نظرات 1

نامه شماره 1.

سلام.

امیدوارم که حال شما خوب باشد.

البته برهمگان واضح و مبرهن است که شما اصلا و ابدا وقت آزاد ندارید تا این نامه را بخوانید چون تند تند به ساعتتان نگاه می‌کنید!


الان که این نامه را می‌نویسم و دعاگو هستم. شب تابستان است اما هیچ ستاره‌ای پیدا نیست. غرض از مزاحمت این است که من دانشجوی دکتری هستم و از شما می‌‌خواهم تا پارتی من بشوید تا بتوانم یک جایی به سر کار بروم. چون  اگر کار پیدا نکنم نمی‌توانم دختر همساده‌مان را که پانزده سال است عاشقش هستم عقد کنم. و او از من حتما می‌رنجد و آن وقت من ناراحت می‌شوم و سر به دیار کفر بر می‌دارم و فرار مغزها می‌شوم. اما از آن جا که من مامان و بابا را  و میهنم را دوست دارم نمی‌خواهم فرار مغزها بشوم.

آقا!

رفتم پیش آقای بانک تا با کمک او یک کار آفرین نمونه بشوم البته خیلی اصرار کرد که شما چون دانشجوی دکتری هستید هر چه بخواهید به شما وام می‌دهیم تا کار بیافرینید اما خوب من رویم نیامد چون می‌دانم که بانک می‌خواهد به سکینه دختر همساده که چشمش احتیاج به عمل جراحی دارد پول وانخواست بدهد چون او با چشم‌هایش که کار نمی‌کند که درآمد داشته باشد و آقای بانک هم این را می‌داند.

بعد کیفم را برداشتم و پیش استاد رفتم تا او که  خیلی پرکار است و مثل من علاف نیست و پنج تا دانشگاه با هم کار می‌کند و به بیسوادها خواندن یاد می‌دهد یک کمی به من کمک مالی کند. او هم به من گفت که من را خیلی دوست دارد. و دست نوازش بر سرم کشید و گفت حیف که می‎خواهد پولش را به سکینه بدهد تا چشمش را عمل کند.

آقا!

حالا آیا شما پارتی من می‌شوید؟ تا بتوانم سرکار بروم! چشم سکینه را عمل کنم و تشکیل خانواده بدهم.

 

دوستتان دارم.

تعداد بازدید از این مطلب: 246
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : بابا
تاریخ : جمعه 11 بهمن 1392
نظرات 0

صنعت تزریق یعنی اشعار بی ‌معنا گفتن که در ادبیات فارسی گویا سابقه‌ای قدیم دارد. اما مورد توجه جدی قرار نگرفته است،(زرین کوب، شعر بی دروغ شعر بی نقاب). اما  اکنون تصمیم گرفته‌ایم در این صنعت طبع آزمایی کنیم.یول اما این که چه مقدار موفق بوده‌ایم خدا داند.خجالت 

مجنون که همیشه در قفس نیست
لیلی برود به رخت شویی
آرام کند دوجینِ بچه
مهناز و سعید و سوسن و یاس
خورشید و امین به مشق مشغول
دو تای دگر کجاست ؟ رفتند
وقتی که زمین  ز سبزه پر شد
آنگاه دوباره پای مجنون
آید ز قفس برون دگربار

لیلی که همیشه کم نفس نیست
هر دم نکند بهانه جویی
مسعود و معین،  با تربچه
با شیشه که بوده شکل الماس
سجاد و سعید با گل و پول
آهو و سعیده  باز گشتند
دشت  عوضی پر از شتر شد
افگار شود ، شود پر از خون
خندان بشود لب شکربار

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 251
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : بابا
تاریخ : پنجشنبه 10 بهمن 1392
نظرات 2

تا چند زنی لاف که علاف تو هستم

تا چند کنی پیف که من پاف تو هستم

مشغول گدایی شده‌ام این همه وقت است

الیاف دو تا کیف زری باف تو هستم

من گاو شدم گاو شدم کو علف سبز

از گاو گذشتم تو ببین گاف تو هستم

اینجاست که من قاط زدم با همه علمم

زیرا که یکی عضو ز اصناف تو هستم


در حال به روز آوری...

تعداد بازدید از این مطلب: 276
برچسب‌ها: علاف , لاف , پیف , پاف , پیف پاف ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : بابا
تاریخ : چهارشنبه 27 آذر 1392
نظرات 0

اگر مجنون نشسته در تریلی

زپشت شیشه دیده روی لیلی

اگر دل داده و قلوه گرفته

بدان حالیش نبوده پرته خیلی

..................................................................

مرا تو ناگهانی رنگ کردی

اسیر چنگک خرچنگ کردی

مرا تو گور خر دیدی! ندیدی؟!

شنیدی شعر من را هنگ کردی

تعداد بازدید از این مطلب: 279
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : بابا
تاریخ : شنبه 07 بهمن 1391
نظرات 0

به نظر شما وزن چه کسی بیشتر است.

1- پهلوان رضا

2-علی توپچی

3- موسوی

4-یزدی

5-شیرازی

6-تهرانی

7-کروبی

8-علی سیدی

9-مطهری

10-اولاد عسکری

لطفا پاسخ های هوشمندانه خود را پایین همین برگه در بخش نطرات مرقوم بفرمایید.

تعداد بازدید از این مطلب: 278
برچسب‌ها: وزن کشی , کشتی ,
موضوعات مرتبط: طنز ما , نوشته‌های بابا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : بچه ها
تاریخ : شنبه 15 مهر 1391
نظرات 4

یکی داشت پشت بوم خونه شو آسفالت می کرد. آسفالت زیاد می یاره. سرعت گیر می ذاره!

 

اولی: تو چقدر کثیفی چند وقته به حمام نرفتی؟

دومی: از وقتی که معلم تارخ گفت امیر کبیر توی حمام کشته شد.

 

مردی در هوای سرد اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خودش گفت: پس اسب بخار که می گن اینه!

 

اولی: چرا باز نشستی در بانک؟

دمی: چون شنیدم به بازنشسته ها وام می دن.

تعداد بازدید از این مطلب: 387
برچسب‌ها: لطیفه ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : مامان
تاریخ : پنجشنبه 18 خرداد 1391
نظرات 3

به نظر شما آیا مرد بودن به ریش و سبیل داشتنه؟ اگه اینطوری باشه تعداد مردا داره کم و کمتر میشه!!

من نمی دونم که ایا قبلنا  هم که مردا ریش و سبیل داشتن به خاطر نداشتن امکانات امروزی بوده یا ریش و سبیلشونو دوست داشتن؟ مرد سبیلو که خیلی خیلی کم شده،  به جاش مدل های عتیقه  زیاد شده. 

من فکر می کنم اگه سالها پیش هم ریش تراش های خارجی عالی بود بیشتر مردا ریش رو  می زدن!

البته بعضی مردا  ریششون رو به خاطر موقعیت کاری و شغلی نیاز دارن و مجبورن باهاش سر کنن  و هر از  مدتی  دور و برش رو مرتب می کنن چه خوششون بیاد چه خوششون نیاد!!

تعداد بازدید از این مطلب: 504
برچسب‌ها: ریش و سبیل ,
موضوعات مرتبط: طنز ما , نوشته‌های مامان ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : بچه ها
تاریخ : سه شنبه 02 خرداد 1391
نظرات 1

امروز دلم می خواست املا بنویسم.به مامان گفتم که به من املا بگوید، مامان گفت: به  بابا بگو. اکنون بابا در حال املا گفتن به من است. او می گوید: در زمان کودکی ما به املا دیکته می گفتند. به پدر می گویم:خانم معلم ما هم گاهی می گفت: دیکته بنویسیم.آن وقت بچه ها می گفتند دیکته یعنی چه؟

پدرم دارد به من املا می گوید این متن املای من است.به پدر می گویم یک صفحه بس است و او همین حرف را به من دیکته می گوید. تصمیم گرفتم که دیگر حرف نزنم. اما پدرم به قیافه ی اخمالوی من نگاه می کند، به من می خندد  و همین ها را به من املا می گوید.

حالا من نمی دانم این نوشته ی من است یا نوشته ی بابا. 

تعداد بازدید از این مطلب: 398
برچسب‌ها: املا , دیکته , بابا ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : بابا
تاریخ : جمعه 08 اردیبهشت 1391
نظرات 0

 

حضور انور اقدس آقا عرض نمایم که سطل آشغال در انگلیسی  «بین » می­شود، نمی دانم چرا وقتی می­گویم

 

 «بین» یاد «پین» می­افتم. این که بین «پین» و «بین» چه  رابطه­ای است از آن حرف­هاست. اول از همه باید دید 

 

«بین» از ریشه دیدن است یا غیر آن؛ بعد هم باید فهمید که «بین» با «پین» فقط قافیه است یا این که هم قیافه

 

 هم هست. هم­قیافگی لفظ را قدیمی­ها جناس می­گفتند، بین جناس و سجع هم گاهی رابطه برقرار است. 

 

حالا... ما هی آسمان و ریسمان می کنیم...

 

حضور انور اقدس آقا عرض نمایم که «بین» را در رایانه «ریسایکلبین» می­گویند،چرا؟ چون هر چه که مثلا دور می­

 

اندازی در یک پروسه قابل برگشت است. برگشت هم که این روزها برای عده­ای زهرمار است و حق برگشت ندارند 

 

و برای برخی دیگر برگشت مثل واژه برگشت در این پاراگراف بدون هیچ محدودیتی قابل برگشت است.حالا...ما 

 

هی آسمان و ریسمان می­کنیم...

 

حضور انور اقدس آقا عرض نمایم که حالا می­توان به رابطه بین «بین» و «پین» پی برد. «پین» دوتا چیز به درد نخور 

 

را به هم وصل می­کند. «پین» در حقیقت همان پروسه است که آشغال به دردنخور را دوباره سرجایش برمی­گرداند.

 

حضور انور اقدس آقا عرض نمایم که نمی­دانم چرا وقتی می­گویم «پین» یاد «وزیر کار» می­افتم، که نمی دانم 

 

خودکار است یا مداد. البته بعضی از اهالی مجلس اعتقاد دارند که ایشان مداد است نه خودکار و منتظر دستی 

 

است تا «مَدَّهُ».خوب البته مجلس هم که دیگر در «راس امور نیست». به عرض برسانم که «مرتضوی» هم که به 

 

کوری چشم ما دوباره به منصبی منسوب شد... حالا شما پیدا کنید..پرتقال فروش را.

 

سطل آشغال مطلب ما کجا بود... نگرد..نگرد .. این جا نبود.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1163
موضوعات مرتبط: طنز ما , نوشته‌های بابا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : بابا
تاریخ : جمعه 08 اردیبهشت 1391
نظرات 0

       قیافه­ام مثل مافنگی­ها شده بود، بس که شب تا صبح داخل این روزنامه پوزنامه و مجله پجله­ها دنبال یک

 

مطلب گشتم، تا رونویسی کنم و ببرم برای این استاد. این استاد هم کچلمان کردبس که موضوع­های آشکی

 

دادمان. آش را هم که این روزها نمی­شود خورد، یک کاسه آش قیمت جان در می­آید.راستی شنیده­اید که قیمت

 

دیه شده سد و بیست وشش کرور تومان.چه کیفی می­کنند کسانی که می­میرند، ما که زنده­مان چهل و پنج

 

هزارتوان بیش­تر نمی­ارزد.یارو پنجاه تومان طلب­کار شده بود، داد و فریاد راه انداخته بود که پنجه­های دستم درد

 

گرفت از بس که پنچر گیری کردم. من هم از بس که صفحه­های روزنامه پوزنامه­ها را دنبال موضوع استادمان

 

گشتم و شستم را با آب دهانم شستم، صفحه­های چشمم درد گرفته­اند. مغزم درست کار نمی­کندمثل کامپیوتر

 

بخشمان، مثل بخشداری بخشمان، مثل بخش­پذیری هشتاد و هشت بر دو.

 

 

       بس که با دندانم لبم را جویدم، شده بود مثل موضوع کارمان آزاد. اصلا داخل این روزنامه پوزنامه­ها و مجله­

 

پجله­ها یک حرف هم درباره موضوع آزاد نبودکه رونویسی کنم. رونویسی مشق­های دبستان یادتان هست چقدر

 

خوب بود... خوب البته موضوع آزاد مثل ماهی آزاد فقط در دریا زندگی می­کند. ماهی آزاد، روغن آزاد،مرغ آزاد، قند

 

آزاد،یخچال آزاد، تلویزیون آزاد، آدم آزاد، موضوع آزاد، رقص آزاد، آواز آزاد، شعر آزاد. بعضی از این آزادها را مثل مرغ

 

آزاد توی قفس ­می­اندازند، بعضی هم  مثل آواز آزاد اصلا مفهوم خاصی ندارند. تا بماند حتی شعر آزاد.. اصلا شعر

 

آزاد یعنی چه؟ چه ربطی به نیما دارد و به رقص آزاد. شاید هم این آزاد که نام خانوادگی همه چیز می­شود یک

 

چیز سخیف است، یک چیز بد مثل زهر مار... مثل کرم خاکی، راستی مدت­ها پیش در مجله­ای خواندم که حتی

 

کرم خاکی را هم در بعضی رستوران­های اروپایی سرو می­کنند. جل الخالق .. این انسان که حتی آزادی را برای

 

کرم خاکی هم باور ندارد دیگر چه موجودی است... مصداق یکی از همین غریب المخلوق­ها استاد ماست این

 

همه چیز آزاد را رها کرده آمده چسبیده به موضوع آزاد. این موضوع آزاد هم البته از آن سنجاقک­هاست که در همه

 

جا می­نشیند: سر میز ناهار، روی مهتابی، توی جوی­ها، روی چنار بلند باغ تدین. باغهامان هم که امسال

 

محصول نداد، محصولاتمان هم آزاد شده­اند، مثل گل شب بو. راست می­گویند که گل شب بو فقط شب­ها بو می­

 

دهد. من که نمی­خواهم شب بو باشم. ای کاش زودتر آفتاب بزند تا ببینید من همیشه بهارم... شب­های امسال

 

سرد بود.. حتی گل شب بو هم یخ می­زد.. یخ خیلی خوب است، قالبی هزار و پانصد تومان.. آدم­هایی که یخ

 

توی دستشان است شاید هم توی جیب کتشان، آزادند که هر جا که دلشان می­خواهد بروند. چون کسی از آن­

 

ها نمی­ترسدکه یکهو چیزی بگویند که یخ خواب و خیالشان را آب کند. البته یخ با آب هم رابطه دارد. زیر نور یخ­ها

 

آب می­شوند.. یخ­ها زمستان را دوست دارند. اخوان هم شعری درباره زمستان دارد:« دست­ها را باید شست،

 

سر ها را در گریبان کرد». نه اشتباه کردم، اصلا شعر زمستان یادم نمی­آید..زمستان فصل مدرسه است. قدیم­

 

چطور دلشان می­آمد بچه­های معصوم را در سردی زمستان با ترکه نار کف دستی بزنند به خاطر این که نمی­

 

دانستند دو دوتا چهار می­شود.. حالا حتی آدم بزرگ­ها نمی­دانند و معلم­ها این­قدر خوبند که به هیچ کس کف

 

دستی نمی­زنند. اما همیشه نمره حساب دبستانم خوب بود... هیچ وقت کف دستی نخوردم.. اما از وقتی به

 

حساب گفتیم ریاضی دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.. ریاضی با حساب فرق دارد مگرنه؟فرق با غرق رابطه دارد،

 

مگرنه؟ اصلا کسی حق ندارد بین ولی و ولی فرق بگذارد وگرنه گرفتار برق می­شود، بعد هم غرق می­شود. برق

 

هم که خصوصی شده، از وقتی چنین شده برق از کله­مان پریده. مثل موضوع آزاد از داخل مجله پجله­ها، مثل

 

نسل دایناسورها و ماموت­ها، شاید هم موضوع آزاد جن است و ما بسم ا.... 

 


تعداد بازدید از این مطلب: 408
موضوعات مرتبط: طنز ما , نوشته‌های بابا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تبلیغ


براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود