پروین اعتصامی مادر بزرگ فروغ خزاد نام کتابی است از محمود کیانوش بن جمال الدین محمد ابن عبد الرزاق مشهدی تهرانی لندنی. این کتاب در نقد آرای محمد رضا شفیعی در کتاب با چراغ و آینه است. با چراغ و آینه نام کتابی است شفیعی نوشته و البته اول کتاب هزار و یکی دلیل آورده که به جان عمه بیدل دهلوی و مادر بزرگ تی اس الیوت اسم این کتاب را از خودم در آوردم و به کسی و چیزی و نوشتهای ربطی ندارد و اگر هم ربط دارد فقط و فقط از باب توارد است. از آن جا که این کتاب را استاد گرامی به عنوان کتاب درسی معرفی نموده بود و در بین خروارها مطلب و خورده مطلب سنگ ریزه ها به عنوان پرسش مطرح نموه بود پس حتما و حتما کتاب مهمی است. اما آقا محمود به همشهریش آقا محمدرضا ایراد گرفته که این چیزها چیه که تو میگویی. حواست را جمع کن. و از آن جا که اولا محمود پنج سال از محمد رضا بزرگتر است و دوم هم که محمد رضا بچه دهاتی است و محمود شهری . محمد رضا شفیعی کدکنی هیچ جوابی به سخنان محمود کیانوش نداده است هیچ، حرفهای او را آویزان گوش خود نموده است.
کتاب پروین مادر بزرگ فروغ فرخزاد را ازاین جا - همین جا- نه جای دیگر دانلود و مطالعه نمایید.
اخیرا که تلویزیون فخیمه ملی پس از دورهای فطرت از نو شروع به پخش سریالهای مُعظم کرهای نمودهاست و آموزش تاریخ کره و افسانهها و اسطورههای آن را مد نظر قرار داده ما نیز به اتفاق خانواده در این رویداد بزرگ فرهنگی و هنری شرکت مینماییم و ضمن التذاذ روحی و بصری به آموختن نیز میپردازیم.
اما این جا نیز عین کلاس درس ذهن اینجانب مدام در پی ایراد گیری از آموختههای خویش است و نمیتواند آرام بنشیند:
آقا اجازه: مگر کرهایها محرم و نامحرم سرشان میشود که با بعضی وقتها به هم دست میزنند؟ مگر آن جا دلواپس ندارد بروند توی خیابان داد و فریاد بزنند؟
آقا اجازه: وقتی صحنه عزاداری مادر سورو پخش میشد این پرها را که روی او سینه او میگذاشتند یعنی چه؟ اصلا چرا این همه این صحنه طولانی بود؟ ضرغامی در پی آموزش چه چیزی به این جانب بود؟ متاسفانه به علت کج بودن دوزاری ملتفت نشدم یکی مرا ملتفت کند.
آقا اجازه: ان خانم که یقه پیراهنش آبی است و توی معبد کار میکند از چه چیزی نگه داری میکند؟ اصلا شغل او چیست؟
آقا اجازه: اینها که هیچ اثری از هیچ خدا و پیغمبری در فیلمشان نیست؟ چرا و چگونه مجوز پخش و انتشار گرفتهاند؟
اما خوب همه چیزش هم بد نیست:
آقا اجازه: میخواهم نام دخترم را " بانو آیو" بگذارم تا مثل او شجاع و نترس و زیبا باشد اسم پسرم را هم سورو میگذارم چون او فرمانروای خوبی است.
آقا اجازه: به اولین جایی که سفر خواهم کرد کره است زیرا میخواهم سرزمین این رشید مردان را ببینم.
آقا اجازه: تاریخ دنیای مدرن از کره شروع شده است. چون آنها اول اهن را کشف کردند. و اگر آنها این کار را نمیکردند الان ما هیچی نداشتیم.
البته برهمگان واضح و مبرهن است که شما اصلا و ابدا وقت آزاد ندارید تا این نامه را بخوانید چون تند تند به ساعتتان نگاه میکنید!
الان که این نامه را مینویسم و دعاگو هستم. شب تابستان است اما هیچ ستارهای پیدا نیست. غرض از مزاحمت این است که من دانشجوی دکتری هستم و از شما میخواهم تا پارتی من بشوید تا بتوانم یک جایی به سر کار بروم. چون اگر کار پیدا نکنم نمیتوانم دختر همسادهمان را که پانزده سال است عاشقش هستم عقد کنم. و او از من حتما میرنجد و آن وقت من ناراحت میشوم و سر به دیار کفر بر میدارم و فرار مغزها میشوم. اما از آن جا که من مامان و بابا را و میهنم را دوست دارم نمیخواهم فرار مغزها بشوم.
آقا!
رفتم پیش آقای بانک تا با کمک او یک کار آفرین نمونه بشوم البته خیلی اصرار کرد که شما چون دانشجوی دکتری هستید هر چه بخواهید به شما وام میدهیم تا کار بیافرینید اما خوب من رویم نیامد چون میدانم که بانک میخواهد به سکینه دختر همساده که چشمش احتیاج به عمل جراحی دارد پول وانخواست بدهد چون او با چشمهایش که کار نمیکند که درآمد داشته باشد و آقای بانک هم این را میداند.
بعد کیفم را برداشتم و پیش استاد رفتم تا او که خیلی پرکار است و مثل من علاف نیست و پنج تا دانشگاه با هم کار میکند و به بیسوادها خواندن یاد میدهد یک کمی به من کمک مالی کند. او هم به من گفت که من را خیلی دوست دارد. و دست نوازش بر سرم کشید و گفت حیف که میخواهد پولش را به سکینه بدهد تا چشمش را عمل کند.
آقا!
حالا آیا شما پارتی من میشوید؟ تا بتوانم سرکار بروم! چشم سکینه را عمل کنم و تشکیل خانواده بدهم.
صنعت تزریق یعنی اشعار بی معنا گفتن که در ادبیات فارسی گویا سابقهای قدیم دارد. اما مورد توجه جدی قرار نگرفته است،(زرین کوب، شعر بی دروغ شعر بی نقاب). اما اکنون تصمیم گرفتهایم در این صنعت طبع آزمایی کنیم. اما این که چه مقدار موفق بودهایم خدا داند.
مجنون که همیشه در قفس نیست لیلی برود به رخت شویی آرام کند دوجینِ بچه مهناز و سعید و سوسن و یاس خورشید و امین به مشق مشغول دو تای دگر کجاست ؟ رفتند وقتی که زمین ز سبزه پر شد آنگاه دوباره پای مجنون آید ز قفس برون دگربار
لیلی که همیشه کم نفس نیست هر دم نکند بهانه جویی مسعود و معین، با تربچه با شیشه که بوده شکل الماس سجاد و سعید با گل و پول آهو و سعیده باز گشتند دشت عوضی پر از شتر شد افگار شود ، شود پر از خون خندان بشود لب شکربار
به نظر شما آیا مرد بودن به ریش و سبیل داشتنه؟ اگه اینطوری باشه تعداد مردا داره کم و کمتر میشه!!
من نمی دونم که ایا قبلنا هم که مردا ریش و سبیل داشتن به خاطر نداشتن امکانات امروزی بوده یا ریش و سبیلشونو دوست داشتن؟ مرد سبیلو که خیلی خیلی کم شده، به جاش مدل های عتیقه زیاد شده.
من فکر می کنم اگه سالها پیش هم ریش تراش های خارجی عالی بود بیشتر مردا ریش رو می زدن!
البته بعضی مردا ریششون رو به خاطر موقعیت کاری و شغلی نیاز دارن و مجبورن باهاش سر کنن و هر از مدتی دور و برش رو مرتب می کنن چه خوششون بیاد چه خوششون نیاد!!
امروز دلم می خواست املا بنویسم.به مامان گفتم که به من املا بگوید، مامان گفت: به بابا بگو. اکنون بابا در حال املا گفتن به من است. او می گوید: در زمان کودکی ما به املا دیکته می گفتند. به پدر می گویم:خانم معلم ما هم گاهی می گفت: دیکته بنویسیم.آن وقت بچه ها می گفتند دیکته یعنی چه؟
پدرم دارد به من املا می گوید این متن املای من است.به پدر می گویم یک صفحه بس است و او همین حرف را به من دیکته می گوید. تصمیم گرفتم که دیگر حرف نزنم. اما پدرم به قیافه ی اخمالوی من نگاه می کند، به من می خندد و همین ها را به من املا می گوید.
حالا من نمی دانم این نوشته ی من است یا نوشته ی بابا.