وبلاگهای زیادی توی اینترنت هست که فقط با شعر پر شدهاند. و از این میان برخی با شعرهای خود وبلاگ نویسان. یعنی خود جناب وبلاگ نویس شاعر هم هست. از حق نگذریم، بعضی از شعرها آن قدر زیباست که در شاعرش شک میکنم. اما بسیاری از این دسته اشعار بیشتر به شورر میمانند تا شعر. حالا باز شِوِرریات گویانی از این دسته قابل چشمپوشی هستند، اما امان از زمانی که این شورریات گو خود را عنصری زمان، انوری دوران، و هم پایه و هم ردیف شاعران بزرگ بداند و با صدای بلند اعلام کند که بنده سفارش میگیرم و شعر تحویل میدهم.
آخر بابات خوب، ننهات خوب. به هر شورری که شعر نمیگویند.
این هم یک نمونه از تراوشات آن مذاق شاعرانه:
در این دیار بی پناهیهر دمم تو را سزد به راهی
گر مرا لایق سردرنیامدوز نیک تو را چه خوش بباید
دلم را تهی هرگز نشایدعشقت در دلم نیرو فزاید
ور دین مرا خود نشمردیخود به دل و من به فنا سپردی
ای کاش درد دلم نهان بودامروز حال پریشان چه سود
صبحا خوشی به خشکی فکندکه ای دل من نمانی گزند
ور شب شد و دل چشم به راه استکه این دل من چاره به چار که بست
هر چه رسید آن نبودآنکه درد دلم را ربود
زین سبب آهم بسوختکه دید مرا رهایم ندوخت
ای کاش حیاتم بباختعوضش چاره ی دردم بساخت
حالاقضاوت با شما اگر میگویید که من اشتباه میکنم تا این مطلب را حذف کنم. بیندازم، سطل آشغال.پس دست کم برای این پست نظر بدهید.
سلام بابايي
آره هميشه عشق پاك و آسماني جاويد خواهد بود.
فقط متاسفانه سهميه هر آدم يكيه!
اگه از دستش داد ديگه تموم
هرگز دومي در كار نخواهد بود
از مطالبتون لذت بردم