نمیدانم که شما به افسانههای کهن علاقه دارید یا نه؟ و یا اصلا برای افسانهها اهمیتی قایل هستید یا نه؟ به هر حال آنچه را که میخواهم در اینجا بنویسم مستقیما به افسانهها مربوط نمیشود بلکه درد دلهای"فضل الله مهتدی" در آخر کتاب "افسانههای کهن ایرانی" است، که تاریخ 23/12/1325 را بر خود دارد. امیدوارم شما حوصله کنید و متن را بخوانید:
فرزندان من!
اکنون که داستانهای این کتاب به پایان میرسد، میخواهم سخنی چند به طور خصوصی «خارج از متن» برای شما بگویم...در این کشور کمتر کسی برای کارهای سودمند و خدمت به عموم قدمی برمیدارد بنابراین کسانی که بخواهند خدمتی بکنند و کاری انجام دهند باید با زحمت و خون جگر دست به گریبان باشند..
برای این که شما را از آنچه امروز به اصطلاح «جریان امور» نامیده میشود با خبر باشید نمیتوانم همه چیز را بگویم ولی به اختصار بدانید که سر چشمه بدبختیها و خرابیهای امروز ما در این جاست که در بین زمامداران کمتر کسی به فکر مردم میباشد...
چه دردی میکشید این بنده خدا «صبحی»_-فضل الله مهتدی- تا این افسانهها را جمع آوری میکرد. چاپ سال 89 این کتاب در بازار است. شما هم تهیه کنید.